Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسکانیوز»
2024-04-29@00:38:46 GMT

کار حسین (ع) لنگ نمی‌ماند

تاریخ انتشار: ۹ شهریور ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۱۲۷۵۸۶

کار حسین (ع) لنگ نمی‌ماند

ایسکانیوز - گروه فرهنگی - فاطمه نوریان: برای دوست هم‌دانشگاهی و تشکلی‌ام می‌نویسم: «دلم یکی مثل تو را می‌خواهد که پایه باشد برای خادمی مجلس سیدالشهدا.» و برایش شرح ماجرا می‌دهم. می‌گوید: «کار امام حسین که لنگ نمی‌ماند؛ ما نباشیم، بقیه هستند.»

و من البته می‌دانم که بقیه‌ای در کار نیست. کمی چت می‌کنیم؛ برایم از شمال می‌گوید و مردم مسافری که در شهرهای ساحلی موج می‌زنند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

من از خبر باز شدن باشگاه‌های ورزشی می‌گویم و ته صحبت‌هایمان هردو می‌دانیم که چون گردن مجلس عزا از همه باریک‌تر است، بالا رفتن آمار کرونا تقصیر چه و که می‌افتد! گوشی را می‌گذارم کنار، به کتاب مقتل روبه‌رویم زل می‌زنم و به شب سوم و خادمی تک‌نفره‌ام فکر می‌کنم؛ تازه رسیده‌ام به صفحه‌های تنهایی مسلم ابن عقیل در کوفه.

نزدیک اذان مغرب که می‌شود و از دوستانم خبری نمی‌رسد، کم‌کم باورم می‌شود که امشب باید تنها جلوی ورودی بایستم و تب‌سنج به دست بگیرم. اما وقتی الله اکبر اذان از گلدسته‌ی مسجد طنین می‌اندازد، پیامک می‌آید: «ساعت چند می‌روی مسجد؟ من هم می‌آیم.»

و می‌آید، همانکه گفته بود اگر شلوغ شود خطرناک است، دوتا ماسک روی هم می‌زند و می‌آید. اسمش فاطمه است، سن دوستی‌مان که واسطه‌اش همین مسجد وسط محله بوده، به 12 سال می‌رسد. هرسال دهه محرم که می‌رسید، پارکینگ خانه‌شان را آب و جارو می‌کردند تا بشود آشپزخانه مسجد و هر خانمی از محله می‌خواست دیگ نذری هم بزند، سیب زمینی قیمه را خرد کند و خلاصه کمکی برساند، در خانه آنها را می‌زد. امسال که البته همه چیز فرق می‌کند! همه چندماه گذشته را خانه‌نشین کرونا و کنکور ارشد بود و حتی به اصرار ما هم که دلمان تنگ شد برای دیدنت، پا از خانه بیرون نمی‌گذاشت؛ دیشب وقتی گفتم بیا و گفت اگر شلوغ شود نمی‌آیم؛ ساده‌لوحانه باورم شد که به خاطر کرونا قید همه چیز را می‌زند اما خب! معلوم است که قید و بند حسین با بقیه فرق می‌کند.

حالا شده‌ایم دو نفر؛ اما هنوز هم آ‌ن‌قدر کار روی زمین مانده وجود دارد که دو نفری از پسش برنیاییم. چند دقیقه از شروع مراسم نگذشته که چند دختر دیگر می‌آیند و صندلی‌های ردیف آخر، جلوی ورودی را پر می‌کنند؛ همه دبستانی و دهه هشتادی؛ حتی شاید هم دهه نودی. ما که تب‌سنج به دست‌مان می‌گیریم زیرچشمی نگاه‌مان می‌کنند و با هم پچ پچ. هر بار که سر برمی‌گردانم نگاه یکی‌شان روی من است. چشم‌هایشان که به زور از پشت ماسک معلوم است، حرفی دارد انگار. چند دقیقه بعد یکی‌شان که رو و سر زبان را با هم دارد، چادرش را می‌زند زیر بغل و جلو می‌آید که: «می‌شود من هم کمک کنم؟»

اسمش نرگس است؛ اسپری را می‌دهم دستش و توضیح می‌دهم که هرکس آمد حتماً بعد از اینکه کفشش را داخل کیسه گذاشت، دست‌هایش را اسپری کند. بقیه هم کم‌کم، یکی یکی و دوتا دوتا خجالت را کنار می‌گذارند و قدم جلو می‌گذارند برای کمک. به جز نرگس، شرم بقیه‌شان بیشتر از آن است که از یک دهه هشتادی انتظار می‌رود. نرگس انگار بخواهد بار گناهی از روی دوشش بردارد می‌گوید من چادری نیستم‌ها! به دوستانش اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «اینها هم در واقعیت این شکلی نیستند.» خودش نگران می‌خندد و دخترهای دیگر درحالیکه سرخ و سفید می‌شوند و روسری مشکی‌هایشان را سفت‌تر می‌بندند، نگاه می‌دزدند. راستش خودم هم خجالت می‌کشم که مرا با صاحب مجلس اشتباه گرفته‌اند و فکر می‌کنند بیرون‌شان می‌کنم. لب می‌گزم که این حرف‌ها چیست؟ و قرار می‌شود ساعت بگیرم. هر 15 دقیقه، یک تعویض شیفت! تب‌سنج را هم می‌دهم دست آنکه از همه بزرگتر و قدبلندتر است، تأکید می‌کنم موقع تب‌سنجی با فاصله از آدم‌ها بایستد و خودم و فاطمه می‌رویم پی کار دیگری.

وقتی برمی‌گردم می‌بینم خانم فلانی ایستاده جلوی ورودی و پرسشی به ما، به دخترها و به تب‌سنج نگاه می‌کند. نرگس می‌گوید: «من کاری نکردم، خودش ناگهان خاموش شد.»

و خانم فلانی می‌رود که تب‌سنج را بدهد به پسرش، تا درستش کنند. فاطمه می‌گوید حتماً باتری‌اش تمام شده و همگی مثل آدم‌های مجرمی که می‌خواهند خود را تبرئه کنند سر تکان می‌دهیم. خانم فلانی با تب‌سنج برادران برمی‌گردد و آهسته ازمان می‌خواهد که وسایل را دست بچه‌ها ندهیم. یکی دیگر از خانم‌های مسجد هم می‌کشدمان کناری که: «اینها هنوز بچه‌اند، وسایل خراب می‌شود. پسر خانم فلانی گفته تب‌سنج فقط دست خودتان باشد.» می‌گویم بچه هستند اما به سنی که بتوانند مسئولیت قبول کنند هم رسیده‌اند. از گوشه چشم نگاهم می‌کند: «بالاخره شما بزرگ‌ترید دیگر؛ نه؟!»

لبخندی زورکی می‌زنم تا جواب کنایه‌اش را ندهم؛ و فاطمه دستم را می‌کشد تا جلوی در. به بچه‌ها می‌گویم بنشینند. و خودمان جایشان می‌ایستیم. کارد بزنند، خونم در نمی‌آید. غر می‌زنم که اصلاً نقل تب‌سنج و وسایل نیست؛ حرفم آدم حساب کردن بچه‌هاست. مگر ما خودمان چطور پابند مسجد شدیم و دل به دلش دادیم؟ اصلاً پس فردا روزی که این نسل انقلاب‌دیده مسجدی نباشد، چه کسی قرار است مسجد محله را پر کند؟ فاطمه هم با من هم نظر است اما در سکوت نگاهم می‌کند و لبخند می‌زند. هر دو می‌دانیم شورش علیه نظم موجود، خیلی سخت است!

بچه‌ها هر وقت حوصله‌شان سر می‌رود، برمی‌گردند و نگاهم می‌کنند، با همان چشم‌های محزون و امیدواری که با آدم حرف می‌زند. سرمان که خلوت می‌شود، می‌روم پیش‌شان و با هم گپ می‌زنیم. سارا و سنا و ستایش هم‌کلاسی‌های کلاس چهارم‌اند؛ مهشید با اینکه هم‌سن‌شان است اما چون نیمه دوم به دنیا آمده، امسال کلاس سومی بوده. نرگس را پیدا نمی‌کنم.

صندلی‌های داخل پر می‌شود؛ و پسرها بیرون را هم صندلی می‌گذارند. فرق بیرون و اندرون تنها در چند داربست و پارچه مشکی است والّا همه زیر آسمان خدا نشسته‌ایم. دخترها هنوز هرازگاهی با امید نگاهم می‌کنند. دیگر طاقت نمی‌آورم. یکی‌شان را بلند می‌کنم که بطری‌های آب را پخش کند، به یکی‌شان می‌گویم دستش را ضدعفونی کند و جعبه‌ی دستمال کاغذی را بگرداند؛ و به یکی هم می‌گویم حواسش به پرده باشد که اگر تصویر قسمت خانم‌ها قطع شد به من بگوید اطلاع بدهیم. چطور از شوق چشم‌هایشان بنویسم که وصف‌ناشدنی است.

آخر شب، مراسم که تمام می‌شود و همه می‌روند؛ ما دوتا می‌مانیم و خانم فلانی که جمع و جور کنیم. خانم فلانی انقدر ازمان تشکر می‌کند که خودمان هم خجالت می‌کشیم از کاری که نکرده‌ایم. پسرش می‌آید پشت پرده و خطاب به او، اما در واقع به ما می‌گوید خدا خیرمان دهد که آمدیم، که کسی نبود کارهای قسمت خواهران را سر و سامان دهد. و ما خنده‌مان می‌گیرد که شوخی شوخی امام حسین ما را هم لابه‌لای خادمان دبستانی‌اش پذیرفته. راست می‌گفت که کار امام حسین لنگ نمی‌ماند.

انتهای پیام/

347 / 347 هر سینه یک حسینیه هیات زنده است هر خانه یک چراغ روایت هیات

منبع: ایسکانیوز

کلیدواژه: هیات زنده است روایت هیات خانم فلانی یکی شان بچه ها تب سنج

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.iscanews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسکانیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۱۲۷۵۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

◄ برگزاری دوره آموزش مهمانداری در هواپیمایی سپهران

تین نیوز

هواپیمایی سپهران از برگزاری یک دوره آموزش مهمانداری در این شرکت خبر داد.

به گزارش تین نیوز،  شرایط ثبت نام در این دوره که توسط مرکز آموزش هواپیمایی سپهران برگزار می شود به شرح ذیل است:

شرایط ثبت نام

حداقل مدرک تحصیلی دیپلم کارت پایان خدمت برای آقایان سن: ۱۸ تا ۲۴ برای خانم‌ها سن ۱۸ تا ۲۶ برای آقایان قد: ۱۶۸ سانتی‌متر خانم‌ها ۱۷۰ سانتی‌متر آقایان و توانایی لمس ارتفاع ۲۱۲ سانتی‌متر با انگشتان دست BMI: خانم‌ها ۱۸.۵ تا ۲۴ آقایان ۲۰ تا ۲۵ حداقل سطح زبان INTERMEDIATE قبولی در معاینات پزشکی قبولی در مصاحبه مدت دوره ۳۰۰ ساعت محل برگزاری: مشهد بدون تعهد استخدامی تابعیت جمهوری اسلامی ایران

به گزارش انجمن شرکت هواپیمایی ایران، علاقمندان می توانند لطفا جهت مشاهده شرایط و پرکردن فرم به این آدرس مراجعه کنند:

https://aviationacademy.flysepehran.com/

شایان ذکر است شرکت در دوره‌های آموزشی مرکز آموزش سپهران به منزله استخدام در شرکت نبوده و هواپیمایی سپهران تعهدی مبنی بر استخدام دانشجویان نخواهد داشت.

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

دیگر خبرها

  • آیا می شناسیدش؟
  • اصلاح نژاد ۱۵ هزار راس دام سبک در استان همدان
  • ◄ برگزاری دوره آموزش مهمانداری در هواپیمایی سپهران
  • آخرین وضعیت بیماری ترانه علیدوستی
  • روایت سرمربی سپاهان از مسلمان شدن و ازدواج با خانم بازیگر
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه شغلی دارد؟
  • نوه دختر امام خمینی در خارج از کشور مشغول چه کاری است؟
  • انتقاد تند و تیز امیرعلی نبویان به شوخی جنجالی رائفی‌پور
  • حرف‌های جالب عروس بزرگ امام: نمی‌خواستم ازدواج کنم اما.. /آقا مصطفی، روحانیِ مدرنی بود و در حجاب سختگیری نداشت
  • عروس بزرگ امام : نمی خواستم ازدواج کنم، قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما..